نوزادی ریحانه
سلام عزیزکم این عکسو می بینی.شاید اولین عکسی باشه که از نوزادیت دارم.البته الان یادم اومد اولین عکستو خاله مریم تو بیمارستان با موبایلش ازت گرفته بود ولی چون بعدا می خواست اون گوشیشو بفروشه همه عکساشو پاک کرده بود آخه متاسفانه گوشیش هم یه کابل انتقال به کامپیوتر نداشت یا داشت و گم کرده بود،به هر حال اون عکسا پاک شد و این کوچیکترین عکسیه که ازت دارم. وای که چقدر ناناز بودی اون موقع ها البته ناناز مردم آزار می بینی چه آروم خوابیدی آخه روز بود.کاش از شب هات هم عکس می گرفتم .اون وقتی که از ساعت ده یازده شب تا چهار و نیم پنج صبح یه سره گریه می کردی و خوابو ازمون گرفته بودی .اصلا دلم نمی خواد برگردم به اون روزا .و این اذیت هات همچنا...
نویسنده :
مامان جون
15:34
غذا ی ریحانه
ریحانه بعضی موقع ها ساعت دیر غذا می خوره ( این مطلبم خود ریحانه گفته تا بنویسم اما کلا تا اینجایی که من میدونم تو غذا خوردن خیلی مامانش و اذیت می کنه و با اینکه خیلی فعالیت داره اما خیلی کم غذا می خوره ، مخصوصا با وجود ماه مبارک رمضان الهی فکر کنم ریحانه هم روزه می گیره ، نازی تو فقط 4 سالته خوب غذا بخور خاله جون ) ...
نویسنده :
مامان جون
14:19
کفش ناز تو
ریحانه از 4 سالش 5 سالش شده امده تهران زنگ زده به عمو معین میگه خاله بیداره بعد عمو گفته بیداره ، بعد ریحانه امد پایین بعدش ریحانه گفتش برام مطلب بذار بعدش این نوشته رو خود ریحانه گفته تازه می خواد دو تا عکس بذاره یه عکس بزرگ ، یه عکس کوچک ، این خود مطلبش بود ( سلام ریحانه جون الان امده خونه ی ما تا من براش وبلاگش و آپ کنم ، مطلب بالا رو هم خودش گفته تا براش بنویسم ) ...
نویسنده :
مامان جون
14:08
ریحان جون
ریحانه بعد از اینکه سه سالش شد بعدش بزرگ شد و چهارساله شد بعدش خاله سیمین براش وبلاگ گذاشت. تموم شد. (سلام این خاطره رو خود ریحانه گفت و من براش نوشتم اخه ریحانه جون امده تهران و الان خونه ی ماست ) ...
نویسنده :
مامان جون
19:22
اولین مهمونی افطاری
سلام قشنگم خوبی؟ تو هنوز حموم نرفتی؟بجنب کلی کار داریم آخه قراره انشاءالله امروز بریم تهران افطار رو خونه مامان جون منصوره باشیم.فردا هم خونه خاله جون پس فردا هم خونه مامان جون فاطمه . تازگی ها مدل حموم رفتنت عوض شده یعنی خودت می ری زیر دوش می ایستس و سرتو می شوری .دستت درد نکنه خیلی کار منو راحت کردی . الان هم توی حال نشستی و داری سریال مختار رو نگاه می کنی . می دونی پخش سریال مختار از شبکه 1 تموم شده و دوباره شبکه آی فیلم داره اونو پخش می کنه و تو اونقدر این سریال رو دوست داری که نشستی دوباره داری نگاهش می کنی فکر کنم این سریال با تمام جزئیاتش تا بزرگیت هم تو ذهنت بمونه.حالا دلت می خواد با این قطاره بریم تهران پس بجنب ...
نویسنده :
مامان جون
14:21
ریحان وروجک
ای وروجک من همونطور که تومطلب قبلی گفتم می خواستم شروع کنم خاطراتت رو از اول نوزادی برات تو وبلاگت بنویسم برا همین رفتم اون اتاق تا دفتر خاطراتت رو پیدا کنم که البته پیداش هم نکردم . تو همین چند لحظه خودت فضولی کردی و این دو تا شکلک رو اینجا گذاشتی . راستش از وقتی که باباجون برا خودش یه کامپیوتر دیگه خریده اجازه می ده جنابعالی بشینی پشت لب تاب قبلیش و تو برنامه نقاشیش نقاشی بکشی . واسه همین هم حسابی هر کاری دلت می خواد می کنی و خودت به بعضی کارهای کامپیوتر مثل درگ کردن و...آشنا شدی .خلاصه خیلی وروجکی .راستی یکی از مامان های گل تو نظرها گفته بود از تو عکس بذارم اما بیشتر عکسایی که داری بیشتر از 200 کیلو بایته حتی نقاشی هایی که تو ک...
نویسنده :
مامان جون
23:50
دخترم ریحانه
سلام ریحانه جونم الان که دارم این مطلبو برات می نویسم تو ٤ سال و ٩ ماهته و امروز هم روز سوم ماه مبارک رمضونه . دلم می خواد از سال دیگه اسمتو بنویسم مهد قرآن تا بتونی سوره های قشنگ و شعرهای زیبا یاد بگیری . دوستای جدید پیدا کنی و دیگه از تنهایی در بیای. چون الان به خاطر کار بابا ما توی یه شهر دیگه زندگی می کنیم و چون تو خواهر و برادر دیگه ای هم نداری همش صبح تا شب به من پیله می کنی کا میای با من بازی کنی ؟ اتفاقا داشتم امروز می گفتم کاش خاله مریم اینا خونشون اینجا بود و تو با زهرا و محمدحسین بازی می کردی . به هر حال امیدوارم بتونم از سال دیگه بفرستمت مهد تا سرت گرم شه و کمتر منو خودتو کلافه کنی . برات آروزی موفقیت و خوشبختی دارم عزیزکم...
نویسنده :
مامان جون
22:26